گلدون

مطالب داغ.تازه .تفریحی و به روز. برای شنیدن موسیقی فلش پلیر را فعال کنید

گلدون

مطالب داغ.تازه .تفریحی و به روز. برای شنیدن موسیقی فلش پلیر را فعال کنید

بارالها....

خداوندا به چه زبانی در گاهت را شکر گویم از این مدتی که در این دنیایت زیستم و چگونه

خواهشم را اجابت میکنی تا مرا نزد خود بری؟

بار پروردگارا ای پادشاه به غایت بخشنده ، کیست که از گناهان من در گذرد جز تو ؟!کیست که چون بیمار شوم مرا سلامتی بخشدجز تو ؟!خداوندا ، ای یگانه معبود جهانیان تنها تو شنوا و بینا هستی به احوال من و حال روز من ، پس مرا دریاب که به جزء درگاه تو به جایی راه ندارم و به جزء تو کسی را ندارم .خدای من می بینی که همه مرا ترک کرده اند و همه مرا فراموش کرده اند ، اما تو هستی که هنوز در یاد من هستی ، پس مرا تنها مگذار ، کمکم کن که تنها تو را داشته باشم و تنها از تو بخواهم ، چرا که تو خدای منی و خدای این مردمان ، ای الله من اگر بر من رحم نکنی و مرا یاری نکنی ، دشمنانت مرا خواهند کشت ، پس تو مرا دریاب و کمکم کن تا در راه تو سست نگرم ، خدایا ای الله من تو به مومنین وعده دادی که یاریشان می کنی ، پس عقده از زبانم بگشا و قدمهایم را در راهت استواری ده تا از غیر خودت نترسم و تنها از تو بترسم .!


خدای من

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را

که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم

آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی

که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،

من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،

با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟..

گفت: عزیزتر از هر چه هست،

اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید

عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی

بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان

چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم،

آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،

توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد

بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،

پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،

بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،

می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.

آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،

تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،

من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی

وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت