گلدون

مطالب داغ.تازه .تفریحی و به روز. برای شنیدن موسیقی فلش پلیر را فعال کنید

گلدون

مطالب داغ.تازه .تفریحی و به روز. برای شنیدن موسیقی فلش پلیر را فعال کنید

عجیب ترین مشاغل

بهاربیست                   www.bahar22.com

-سرپرست جزیره پارادایز

بن سوتحال 34 ساله در رقابت وبلاگ نویسی در مورد جزیره همیلتون منطقه ریف برییر شرکت کرد و توانست بر 35000 نفری که از سراسر جهان برای به دست آوردن این شغل درخواست داده بودند غلبه کرده و این شغل را به دست آورد. وی با قرار داری 111 هزار دلاری برای شش ماه به مدیریت یک جزیره گرمسیری استرالیایی برگزیده شد. او به صورت مجانی در یک ویلای سه خوابه با استخر و تمامی امکانات در این جزیره ساکن است.

ادامه مطلب ...

اینترنت در ایران

سرعت لاکپشتی




 آخرین وضعیت سرعت اینترنت در ایران و سایر کشورها (+نمودار مقایسه ای)

 
طبق آخرین نموداری که از سوی سایت " نت ایندکس " منتشر شده جایگاه ایران به لحاظ متوسط سرعت دانلود اینترنت خانگی از میان 168 کشور جهان در جایگاه 167 جهان قرار دارد. در این نمودار کشور آفریقایی مالی بعد از ایران در جایگاه 168 قرار گرفته است.

ادامه مطلب ...

نامه به خدا

 


 

نامه ای به خدا



یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا!

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود :
خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند.

 


ادامه مطلب ...

تصویر

تصاویری از فضای ایران


یکی از وظایف روزانه کیهان نوردان در ایستگاه های فضایی، برداشتن عکس از زمین است که این عکس‌ها گاهی به صورت عادی
 و گاهی با استفاده از فیلترهای مختلف و یا طیف های گوناگون برداشته می شود.
تا قبل از به کارگیری دوربین های دیجیتالی،
این کار محدویت هایی به لحاظ کمی داشت اما اینک بستگی به علاقه فضانوردان و اوقات فراغت آنها دارد و آنها می توانند
 هر میزان که علاقمند هستند به عکسبرداری از زمین بپردازند. به طور مثال پاول وینوگرادوف طی سفر شش ماهه خود بیش
از 80 هزار عکس از زمین برداشت.
در بین عکس‌های تهیه شده توسط فضانوردان که با استفاده از فیلترهای مختلف و یا طیف های
گوناگون برداشته می شود عکس‌های بسیار زیبایی وجود دارد که گاهی تصورش برای مردم عادی غیرممکن و از زیبایی‌های ویژه ای برخوردار است.
به طوری که بعضی از آنها مثل نقاشی های نوآورانه، آمیزه‌ای از رنگ های مختلف است.





ادامه مطلب ...

داستان طنز






توی یه پارک در سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد. این دو مجسمه سالهای سال دقیقا روبه‌روی همدیگر با فاصله کمی ایستاده بودند و توی

چشمای هم نگاه میکردند و لبخند میزدند. یه روز صبح­ خیلی زود یه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ایستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه‌های خوب ومفیدی بودید و به مردم شادی بخشیده‌اید، من بزرگترین آرزوی شما را که همانا زندگی کردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده میکنم. شما 30 دقیقه فرصت دارید تا هر کاری که مایل هستید انجام بدهید." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبدیل به انسان واقعی کرد: یک زن و یک مرد.
دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوته‌هایی که در نزدیکی اونا بود دویدند در حالی که :

تعدادی کبوتر پشتاون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صدای خنده‌های اون مجسمه‌ها رومیشنید لبخندی از روی رضایت میزد. بوته‌ها آروم حرکت میکردند و خم و راست میشدند وصدای شکسته شدن شاخه‌های کوچیک به گوش میرسید. بعد از 15 دقیقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بیرون اومدند در حالیکه نگاههاشون نشون میداد کاملا راضی شدن و به مراددلشون رسیدن.
فرشته که گیج شده بود به ساعتش یه نگاهی کرد و از مجسمه‌ها پرسید:" شما هنوز 15 دقیقه از وقتتون باقی مونده، دوست ندارید ادامه بدهید؟" مجسمه مرد بانگاه شیطنت‌آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" میخوای یه بار دیگه این کار روانجام بدیم؟" مجسمه زن با لبخندی جواب داد:" باشه. ولی این بار تو کبوتر رو نگه دارو من می زنم روی سرش."

اینم تلافی سالها .....!!!!