ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بکوب بکوب همانست که دیدی
مثلی است که میگویند: «رزق میرسد همان که مقدر شده و روزی، که معین شد کم و زیاد نمیشود» و حکایتی دارد.
میگویند شاهعباس شبها با لباس درویشی در شهر میگشت. رسمش این بود شب که مشغول شام خوردن بود هرگاه لقمه گلویش را میگرفت عقیده داشت که واقعهای پیش آمده یا گرسنهای در انتظار غذاست این شعر را میگفت: «هرگز سرم زکاسه زانو جدا نشد ـ البته زیر کاسه بود نیم کاسهای» فوری لباس درویشی میپوشید. مقداری غذا در کشکول میریخت و مبلغی پول همراه برمیداشت تبرزین در دست برای دفع دشمن و کشکول دست دیگر به راه میافتاد تمام کوچه و بازار را پرسه میزد.
این اهنگو از همون روزای اول اکرانش گوش میدم خیلی خوشم میاد ازش
خواستین گوش کنید.کافیه کلیک کنید منتقل میشین به صفحه پیکو فایل از همونجا میتونید گوش کنید
http://s2.picofile.com/file/7715523224/_iZip_iR_afshin_azari.mp3.html