گلدون

مطالب داغ.تازه .تفریحی و به روز. برای شنیدن موسیقی فلش پلیر را فعال کنید

گلدون

مطالب داغ.تازه .تفریحی و به روز. برای شنیدن موسیقی فلش پلیر را فعال کنید

داستان کوتاه


عاشقش بودم عاشقم نبود

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود!

یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست.

همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود …

برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمی گنجد؟
و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود … همه با هم بودند.

و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.

از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست.

انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما.

و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.

و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.

هنر “بودن یکی و نبودن دیگری” !!!


نظرات 4 + ارسال نظر
ZAHRA چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 http://WWW.ZAHRACFIM.BLOGFA.COM

کسی را نمی یابم تا برایش از غمها و دردهایم بگویم و دلتنگی هایم را برایش زمزمه کنم.کسی را نمی یابم تا لحظه ای هر چند کوتاه سر بر روی شانه هایش بگزارمو تمام بی کسی هایم را به دست فراموشی بسپارم. دلی را نمی یابم که یکرنگ باشد و مرا دلداری دهد و هیچ گوش شنوایی را نمی یابم که حدیث تنهایی هایم را برایش نجوا کنم.
ای خدای بزرگ مرا در این تنهایی دریاب!
چه باحاله نظرگذاشتن...

اره خوبه

سارا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:44

مهم نیست کجا مینویسی اما …. ” برای آنان بنویس که با خواندنت خواندند و با گریستنت گریستند … ” و ” برای کسی بنویس که تا ابد فرصت نوشتن به او را داشته باشی“…
من باور دارم ، ایمان دارم به این گفته ات که” آنچه تمام میشود هیچگاه نبوده است و آنچه آغاز میشود هرگز پایان نخواهد یافت”
من دانه دانه کلماتت را زیسته ام …. همیشه خواهی بود

ممنون سارا نوشته پر محتوایی بود

سارا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:48

چرا قالبت همون قبلی شد؟؟

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم…

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم…

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی…

می خوام تنها باشم…

قالبم

غزال پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 17:40

ghashang bood . hala az ki bood ????

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد