نقل از یک سبزی فروش :ابتدا
که دکتر در محله سرشور مطب
بازکرده بود و من هنوز ایشان
را نمی شناختم. هر روز قبل از
رفتن به مطب نزد من می آمد و
قیمت سبزیها را یادداشت می
کرد اما خرید نمی کرد ، پس از
چند روز حوصله ام سر رفت و با
کمی پرخاش به او گفتم : مگر
تو بازرسی که هر روز می آیی و
وقت مرا می گیری ؟ وی گفت :
خیر، من دکتر شیخ هستم و قیمت
سبزیجات را برای آن می پرسم
تا ارزانترین آنها را برای
بیماران خودم تجویز کنم .
- روزی مردی از دکتر سئوال می
کند: شما چرا با این سن و
خستگی ناشی از کار از موتور
سیکلت استفاده می کنید؟ دکتر
در جواب می گوید :منزل
مریضهایی که من به عیادتشان
می روم آنقدر پیچ در پیچ است
و کوچه های تنگ دارد که هیچ
ماشینی از آن نمی تواند عبور
کند، بنابراین مجبورم با
موتور به عیادتشان بروم .
و آری این اوج عزت انسانی است
، طوری زندگی کند که حتی نام
خود را هم به فراموشی بسپارد
و بحدی در خدمت مردم و البته
برای رضای خالق غرق باشد و پس
از مرگ احسان و عظمت کارش
آشکار گردد. دکتر شیخ بیش از
اینکه دکتر باشد معلمی بود که
اخلاق همراه با مهربانی و صفا
را به شاگردان و مریدان مکتبش
آموزش داد.