ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینیهایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست
و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک
ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به
راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را میخورد، پیرزن او را نگاه میکند و لب به غذایش نمیزند.
بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند
یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ماعادت
داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: میتوانم سوالی از شما بپرسم خانم؟
-پیرزن جواب داد: بفرمایید
چرا شما چیزی نمیخورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی هستید؟
-پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!!
بزرگترین متهم تاریخ کسی است که ندونه قلبش واسه کی میزنه...
!!!
همیشه آن کســـی برنده است کـه دل دارد نه آن کســــی که دل داده است !
بهمن خیلی دوستانه میگم قالبت به درد این وب نمیخوره
نمی خوام
خووووووووووووووووووووووووووووب بود
داداش بازم نمی خوای با رمز شکلشا سر کارمون بذاری
اه اه بهمن حالم بهم خورد دندوناشونو با هم شریک بودن؟

خبری از خروس من نشد؟
سلام اخرین بار خروست در یکی از خونه های محل در حال چشم چرانی دیده شده بود