ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رحم تو ، بی زار تر است
بگذاشتیم ،غم تو ، نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
اکنون کجایی ای خود دیگر من؟
ایا در این سکوت شب بیداری؟
بگذار نسیم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.
کجایی ای ستاره زیبای من؟
تیرگی زندگی مرا در اغوش کشیده
و اندوه بر من چیره گشته است.
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسید و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمایتم خواهد کرد!
کجایی ای محبوب من؟
اه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم
با همهٔ بیسر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام
دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست تشنهٔ یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من ها نکشانی به پشیمانیام
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم
جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم
قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این
اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین
قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم
دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم
می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور
برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور
روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم
دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
پیش فرض
هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد
آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد
تو که نزدیک تر از من به منی می دانی
دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد
هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم
از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد
دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق
بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد
ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را
غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد
پیش از تو
پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت
شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت
آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت
پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....
غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و
چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و
اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام
پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایمکویر تشنه ی باران است
من تشنه خوبی
به من محبت کن!
که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار بیابان
بنفشه می روئید
وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
ای رفته از برم به دیاران دوردرست
با هر نگین اشک بچشم تر منی
هرجاکه عشق و صفا و بوسه هست
در خاطر منی
هر شامگه که جامه ی نیلین اسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ای الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
ان بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاداور منی
در خاطر منی
در موسم بهار
کز مهر بامداد
دوشیزه نسیم
مشاطه وار موی مرا شانه میکند
اندم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم میشود که بوسه زند بر لبان من
و انگاه نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه میکند
ان لحظه , ای رمیده زمن! در بر منی
در خاطر منی
هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند بادها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و ان روزها که در کف این ابی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها توئی توئی تو که روشنگر منی
در خاطر منی
هر سال ,چون سپاه زمستان فرا رسد
از راه های دور
در بامداد سرد که بر ناودان کوی
قندیلهای یخ
دارد شکوه و جلوه ی اویزه ی بلور
ان لحظه ها که رقص کند برف در فضا
همچون کبوتری
و انگه برای بوسه نشینند مست و شاد
پروانه های برف , به مژگان دختری
در پیش دیده من و در منظر منی
در خاطر منی
ان صبحها که گرمی جانبخش افتاب
چون نشئه ی شراب , دود در میان پوست
یا ان شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل میبرد ببانگ خوش اهنگ : دوست, دوست
در باور منی
در خاطر منی
اردیبهشت ماه
یعنی زمان دلبری دختر بهار
کز تکچراغ لاله , چراغانی است باغ
وز غنچه های سرخ
تک تک میان سبزه , فروزان بود چراغ
و انگه که عاشقانه بپیچد بدلبری
بر شاخ نسترن
نیلوفری سپید
اید مرا بیاد که : نیلوفر منی
در خاطر منی
بر گرد, ای پرنده رنجیده, بازگرد
باز آ که خلوت دل من اشیان توست
در راه, در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست
با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش میشود؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و ان عشق پایدار فراموش میشود؟
نه , ای امید من!
دیوانه ی توام
افسونگر منی
هر جا , به هر زمان
در خاطر منی
عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است....
که دلی را بخری ؛ بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی ؛ رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است.....
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده ؛ در لحظه کار
عرضه سالم کالائی ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
ونگهداری یک خاطر خوش تا فردا
در رکوعی و سجودی با نیت شکر
ای مهربان تر از برگ در بوسههای باران
بیداری ستاره ، در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت؛ پیوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوایت ، خاموشی جنونم
فریادها بر انگیخت از سنگ ِ کوهساران
ای جویبار ِ جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف ، دادند بی شماران
گفتی : "به روزگاری مهری نشسته بر دل!"
"بیرون نمیتوان کرد، حتی به روزگاران"
بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق ِ پشیمان، سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار ، بودند و نقش بستند
دیوار ِ زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز ِ باد و باران
بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو ، کلامی نگفته ام
بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شبها نخفته ام
بنشین مرو ، حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت برای دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و زنج از این دل چه می بری؟
بینشن مرو ، صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو ، که نه هنگام رفتن استتماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزلهایم گریزی نیست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی
به به چه عجب ما تونستیم وبلاگ شما رو رویت کنیم.........اهنگ وبلاگت عاااالیه....میلینکمت...باب تا یه روز دیگه.......
سلام...جالب بود ، مرسی
موفق باشی
به منم سر بزن خوشحال میشم
bye
کمتر دلبری کن پسره دختر مردم باورش میشه